باد  و َ  گندم  هیچ

اینجا  سمت چپ من خالی نیست  همیشه  یک نفر  نفس به نفس  قدم به قدم  درون من می تپد

دوستت دارم در سینه گرفتارت را

لیلا
باد  و َ  گندم  هیچ اینجا  سمت چپ من خالی نیست  همیشه  یک نفر  نفس به نفس  قدم به قدم  درون من می تپد

دوستت دارم در سینه گرفتارت را

زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را

باید از دور تماشا بکنی یارت را

روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی

شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را

عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد

دور سازی خودت از خویش خریدارت را

دوستش داشته باشی و نبیند هرگز

«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را

بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت

نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را

رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید

از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را

ابراهیم زمانی



تاريخ : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ | 13:59 | یک شام تیره فام : لیلی ام |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.